سفارش تبلیغ
صبا ویژن

شریف به تمام معنا کسی است که دانشش مایه شرف او گردد [امام جواد علیه السلام]

آبان 85 - دختری با کوله‏ باری از امید
Search Engine Optimization
نویسنده : یاسی

 

 

چشمهام و بستم ... آروم آروم نفس می کشیدم ... هنوز حرف های اون توی ذهنم مرور میشد ... اولین باری نبود که این حرف ها رو می شنیدم ... با غرور خاصی می گفت : « شغل شما سخته ؛ شیفت شب و ... »

قبول داشتم حرفه ی آینده ی من مشکلات زیادی داره ، از شیفت شب کاری گرفته تا گاهی اضافه کاری های اجباری به دلیل کمبود پرسنل و از همه رنج آور تر توقعات و انتظاراتی که بدلیل عدم آگاهی از حیطه ی وظایف و اختیارات ماست .

ما از اونجایی لطمه می خوریم که هر پرسنلی تو ی بیمارستان به خودش اجازه میده خودش رو پرستار معرفی کنه ! اون موقع است که اگه خطایی بشه همه از چشم پرستار می بینند .

شاید پرستاری اونقدر از حیطه ی علمی و آموزشیش دور شده که بعضی ها جرأت این رو پیدا کردند که حرفه و معلومات ما رو با یک کار آموز 6 ماهه اشتباه می گیرند .

یکی از دلایل عدم توجه به کاربرد علمی پرستار اینه که ما خودمون این رو توسعه میدیم . مثلا وقتی داریم به پزشک شرح حال و گزارش میدیم به جای استفاده از اصطلاحات ، همون حرف های بیمار رو عامیانه تکرار می کنیم !‏!! حتی گاهی در مورد روند بیماری هم سوالی نمی کنیم !!! نحوه ی پوشش و برخورد بعضی از ما ها چه با همکاران و چه با همراهان بیمار هم بسیار پُر رنگ اثر میکنه . چرا باید موقعی که یکی از همراهان بیمار در حین گزارش نویسی یا چارت و ... به ما مراجعه میکنه با بی اهمیتی و گاهی اخلاق تُند این دیدگاه رو توسعه بدیم ؟ گاهی حتی خود ما هم همدیگر رو تضعیف میکنیم . گاهی اونقدر بی خیال میشیم که مسئولیت خودمون رو به دوش دیگری میندازیم !

. . .

با تموم این حرف ها باید دست به دست هم بدیم و به آینده چشم امید داشته باشیم . همون طور که پرستاری از گذشته تا به حال اینقدر پیشرفت کرده ، پس با یاری ما از این هم می تونه بهتر بشه . مگه اینکه ما فقط بشینیم و توقع حل مشکلات رو داشته باشیم !‏

باید با توکل به خدا حرکت کرد ... « یا علی »

 

پ ن : من این رشته رو با علاقه انتخاب کردم ، ولی الان که ترم 5 هستم اینقدر کم لطفی و ... از اطرافیان دیدم که ...‍‍؛ نمیگم پشیمونم ، نه ... ولی خسته ام ، نگرانم ، می ترسم از آینده ی کارم . تو این مواقع فقط این نکته که طرف کار پرستار خداست یه کم آرومم می کنه ...

 


یکشنبه 85/8/21 ساعت 9:27 صبح
نویسنده : یاسی

 

 

ای نفس من ! برای که سوگواری میکنی در حالیکه از ضعف من آگاهی ؟ تا کی در خواب به سر میبری در حالیکه برای به تصویر کشیدن خواب هایت چیزی جز سخن آدمی نداری ؟

بنگر ای نفس من ! چگونه عمرم را برای گوش فرا دادن به تعالیم تو سپری کرده ام ؟ بنگر ای عذاب دهنده ی من ! اینک قدرتم را در جستجوی تو از دست داده ام . قلبم مُلک من بود و اینک برده ی تو شد . صبرم مونسم بود و اینک مرا سرزنش میکند . پس به چه چیز طمع میکنی ؟ خویشتنم را انکار کردم و لذات زندگیم را ترک گفتم و عظمت عمرم را رها نمودم ... چیزی یا کسی جز تو برایم باقی نمانده است . پس با عدل دادگری کُن یا از مرگ بخواه تا مرا رها سازد .

بر من رحم کُن ای نفس ! تو و عشق یک قدرت متحد هستید ... من و ماده یک ضعف جدا از یکدیگر هستیم ... آیا نبرد میان قدرت و ضعف طول میکشد ؟

بر من رحم کُن ای نفس ! خوشبختی را از دور دست ها به من نشان دادی . تو و خوشبختی بر روی کوهی بلند ... من و نگونبختی در اعماق دره ها ... آیا چیزی در میان بلندی و پستی وجود دارد ؟

بر من رحم کُن ای نفس ! زیبایی را برای من آفریدی آنگاه آن را پنهان ساختی . تو و زیبایی در نور ... من و جهل در تاریکی ... آیا نور و تاریکی در هم می آیزند ؟

ای نفس ! پیش از پایان برای پایان شاد میشوی ... تو با شتاب به سوی ابدیت گام بر میداری و این جسم آهسته به سوی فنا میرود . نه تو آهسته میروی و نه او شتاب میکند .

ای نفس ! ای منتهای نگون بختی ! تو به سوی آسمان میروی و این جسم به سوی پستی ها کشیده میشود ...نه تو او را تسلی میدهی و نه او به تو تهنیت می گوید و این همان دشمنی است .

ای نفس ! تو سر ا پا حکمتی در حالیکه این جسم تهیدست است . نه تو با او تساهل می کنی و نه او از تو پیروی میکند و این بدترین رنج است .

تو در آرامش شب به سوی معشوق میروی و او را در آغوش میگیری و این جسم برای همیشه اینجا می ماند و کُشته ی شوق و جدایی می شود .

بر من رحم کُن ای نفس ! ! !

                                                                                 * جبران خلیل جبران *

 

 


شنبه 85/8/13 ساعت 3:3 عصر

همه ی نوشته های من
رفتن دلیل نبودن نیست
بر در می‏خانه رفتن کار یکرنگان بود
[عناوین آرشیوشده]
فهرست
204433 :کل بازدیدها
0 :بازدید امروز
9 :بازدید دیروز
موضوعات وبلاگ
درباره خودم
آبان 85 - دختری با کوله‏ باری از امید
لوگوی خودم
آبان 85 - دختری با کوله‏ باری از امید
لینکهای مفید

جستجوی وبلاگ من
:جستجو

با سرعتی بی‏نظیر و باورنکردنی
متن یادداشت‏ها و پیام‏ها را بکاوید!

آوای آشنا
اشتراک
 
نوشته های قبلی
تیر 85
مرداد 85
شهریور 85
مهر 85
آبان 85
آذر 85
د ی 85
بهمن 85
اسفند 85
فروردین 86
اردیبهشت 86
خرداد 86
تیر 86
مرداد 86
شهریور 86
تابستان 1387
بهار 1387
زمستان 1386
لوگوی دوستان








لینک دوستان

بیابان گرد
پاک دیده
آدمک ها
لعل سلسبیل
برگ بید
ناگفته های آبجی کوچیکه
روزنوشت یک دانشجو
پاسبان *حرم دل* شده ام
دم مسیحایی
دختر مشرق...هاترا
من دیگه مشروط نمیشم
نغمه ی غم انگیز
رقص در غبار
من او
شما ها

ویرایش قالب